پایایی. ۳۲
فصل چهارم
نتیجه گیری و پیشنهادات
نتیجهگیری. ۳۴
پیشنهادات. ۳۶
فهرست منابع. ۳۷
موضوع: روابط بین سبک مدیریت وبا نوآوری
درعصر حاضر تلاشهای بسیاری که درزمینه ساختاردهی ومهندسی مجدد فرایندها و همچنین کاهش هزینه ها به منظور کسب سودآوری ,توسط شرکت ها انجام گرفته است .اینک نوبت این است تابسیاری از آنها به تجدید سبدمحصولات خود ازطریق ایجاد نوآوری بپردازند.دراین راستاخلاقیت وتولید افکار واندیشه های نو توسط مدیران وکارکنان سازمانی ازاهمیت ویژه ای برخوردارشده وجایگاه والایی رادرسازمان به خوداختصاص داده است.امروزه سازمان هایی موفق هستند ومی توانند دردنیای پررقابت ادامه حیات بدهند که دائما افکارواندیشه های جدیدرا درسازمان کاربردی سازند.این امر توسط مدیران وکارکنان خلاق امکان پذیر است اماآیا شرکت هاشرایط ومحیط مورد نیاز راایجاد می کنند؟
آیا آنها با اهرمهای مناسب جهت بهینه ساختن موفقیت نوآوری آشنایی دارند؟
نقش مدیریت دانش به عنوان یک اهرم کلیدی درایجاد نوآوری موردتاکیدقرارگرفته وباهدف موفقیت خلاقیت ,ضمن استنادبر تحقیقات انجام شده دراین حیطه ,ابعادمرتبط دانش ضمنی ومدیریت نوآوری درسازمان هاخواهد داشت.سپس رابطه بین مولفه های مدیریت دانش و نوآوری رادرسازمان بررسی خواهدکرد ودرنهایت به ادبیات پژوهش مرتبط باموضوع پژوهش پرداخته خواهد شد.
هدف :این تحقیق درنظردارد به بررسی موضوع رابطه بین سبک مدیریت وبانوآوری بپردازد.
امروزه سازمانهای کشوربه مانند سایرسازمانهای جهان ناگزیرندتا با دیگرسازمان هاچه درداخل وچه درخارج کشور بهه رقابت بپردازند تابتواننددر محیط کسب وکار باقی بمانند.ازاین روآنها بایدبتوانند دست کم دریک زمینه برتر ازرقبای خودبوده و نست به آنها مزیتی داشته باشند تامشتریان رانسبت به خودمتقاعدسازند.به عبارت دیگر آنهاچاره ای ندارتد جزاینکه نوآور باشند.(بیهات ۲۰۰۱)
مطلب دیگر :
سیستمهای سنتی مدیریت ، عموماً به دلیل فقدان ویژگیهای کاربردی- بازخوردی مورد نیاز برای حل مسائل مغز افزاری و دستیابی به اهداف سازمانها ، فاقد توانایی و کارایی لازم در زمینه ایجاد بازارهای دانش/ تجربه در سطوح مختلف بوده و نتیجه مستقیم آنها کمدانشی ، بیتجربگی و عدم خلاقیت و نوآوری کارکنان و بدنبال آن عدم پویایی و کارایی سازمان است.جریان یکسویه مدیریتی ، یادگیری ، مواد آموزشی غیرمرتبط و ایستا، انتزاعی بودن آموزهها (ارتباط ضعیف آموزه با عمل یا رفتار مورد انتظار) ، اثربخشی بسیار اندک و گاه درحد صفر رفتار مدیران، قطع جریان آموزش پس از اجرای آزمون (عدم استمرار و تکمیل) ، سیستم نامناسب ارزشگذاری و نظارت ، ناهمراستایی آموزش و اهداف سازمانی ، بیتوجهی به پرورش استعدادها و مهارتهای نوین، نمونههایی از کاستیهای این نوع نظامهای مدیریت سنتی به شمار میآیند.
حال اگر مقصد نهایی و محل مصرف خروجیهای هر نوع سیستم مدیریت مدرن را حیطههای گوناگون بدانیم و این فرض نهچندان بیریشه را بپذیریم که وظیفهغایی چنین نظامی: شکلدهی، تجهیز و آمادهسازی نیروی انسانی اندیشمند، ماهر، خلاق، ایدهپرداز و پاسخگوست، لاجرم میبایستی بپذیریم که نیروی انسانی شاغل در سازمانهای کنونی نیز علیالقاعده باید دارای همین ویژگیهای به ظاهر آرمانی، اما بسیار منطقی و ممکن باشند تا بتوانند در شرایط به شدت متغیر و رقابتی عصر دانشمداری و تجارت آزاد، پایههای بقای بنگاههای خویش را محکم و پایدار نگه دارند.
آیا سازمانهای ما دستکم از لحاظ فلسفه، رویکردها، اهداف، برنامهها، رویههای اجرایی و اثربخشی یادگیری از چنین وضعیتی در حوزه امور آموزش خود، برخوردارند؟ آیا پیشبینی تشکیلات هزینه بر امور آموزش در سازمانها، صرفاً نوعی پیادهسازی تطابق لازم برای دریافت انواع گواهینامهها و استانداردهای بینالمللی و یا ایجاد شخصیت اسمی و تبلیغی در زمینه دانشمحوری آنهاست؟ آیا نیازهای شغلی، تطابق دانش و تجربه با وظایف محوله، تواناییهای نظریهسازی و ایدهپردازی، اندیشه و رفتار خلاقانه، مهارتهای حل مسئله و رفع بحران و. علت اصلی ایجاد امور آموزش در سازمانهای پیشرو و دانشی نیست؟ برای رسیدن به این نوع سیستم و نظام مدیریتی نوین که بزرگترین سرمایه سازمانهای برتر را تشکیل