چکیده
این مطالعه با هدف بررسی تأثیر روش آموزش مبتنی بر مغز بر میزان یادگیری و یادداری مفاهیم درسی علوم دوره ی راهنمایی و به شیوه ی شبه آزمایشی با پیش آزمون و پس آزمون و گروه کنترل اجرا گردید. جامعه ی آماری مورد هدف مطالعه، شامل کلیه دانش آموزان دختر پایه دوم راهنمایی شهرستان اسلام آباد غرب در سال تحصیلی ۹۴-۹۳ و نمونه های مورد مطالعه تعداد ۴۲ نفر از افراد جامعه ی آماری بود که به شیوه ی نمونه گیری هدفمند «نمونه های در دسترس» انتخاب و به شکل تصادفی در دو گروه آزمایش (۲۱ نفر) و کنترل (۲۱ نفر) قرار داده شدند. متغیرهای مورد بررسی شامل یادگیری مفاهیم علوم، یادداری مفاهیم علوم، قابلیت مهارت های کلامی، قابلیت مهارت های ذهنی، قابلیت راهبردهای شناختی و قابلیت نگرش های دانش آموزان بود. بر این اساس ابزار اندازه گیری متغیرها متنوع و در سه بخش شامل (آزمون محقق ساخته یادگیری مهارت های کلامی و ذهنی، پرسشنامه ی راهبردهای شناختی، و پرسشنامه ی محقق ساخته نگرش سنج) بود. روایی ابزار محقق ساخته با بهره گرفتن از نظرات معلمان متخصص و پایایی آنها به شیوه ی بازآزمایی و محاسبه ی ضریب همبستگی معادل (۰.۸۷۱) برای پیش آزمون، (۰.۸۳۵) برای پس آزمون و (۰.۷۹۶) برای پرسشنامه نگرش سنج تعیین و تأیید گردید. پرسشنامه راهبردهای شناختی نیز یک پرسشنامه ی استاندارد دارای روایی و پایایی مناسب بوده در این مطالعه نیز پایایی آن به شیوه ی بازآزمایی بر روی یک گروه ۳۰ نفری معادل (۰.۹۱۰) برآورد گردید. تحلیل داده های پژوهش در قالب آماره توصیفی شامل میانگین، تفاضل میانگین ها، انحراف معیار، کمترین نمره و بیشترین نمره، و آماره های استنباطی شامل تحلیل کوواریانس صورت گرفت. نتایج این مطالعه نشان داد که آموزش به شیوه ی یادگیری مبتنی بر مغز در قیاس با روش معمول سبب ارتقاء میزان یادگیری مفاهیم کلی، یادداری مفاهیم کلی، قابلیت مهارت های کلامی، قابلیت مهارت های ذهنی، قابلیت راهبردهای شناختی، و قابلیت های نگرشی دانش آموزان، در سطح (۰۵/۰>P) گردیده است.
واژه های کلیدی: یادگیری مبتنی بر مغز، یادگیری، یادداری، مهارت های کلامی، مهارت های ذهنی، راهبردهای شناختی، قابلیت های نگرشی.
فصل اول:
کلیات پژوهش
1-1. مقدمه
پژوهشگران مغز و متخصصان آموزش و پرورش، هر کدام بنا به درک ضرورت بهینه سازی آموزش در محیطهای رسمی مدرسهای و برون مدرسهای، توجه ویژه ای به کارکرد مغز و نقش آن در یادگیری
داشته اند. همگرایی پژوهشگران درباره موضوع واحدی چون «یادگیری» سبب شد نظریه یادگیری نوینی در میان انواع نظریه های مربوط به یادگیری جلوهگر شود. یکی از این نظریهها، نظریه یادگیری بر مبنای ساختار و کارکرد مغز، و با عنوان «یادگیری مبتنی بر مغز» شناخته می شود (سنه، ۱۳۸۲: ۱۶). یادگیری مبتنی بر مغز یک رویکرد دانشآموز محور است که به منظور تضمین اثربخشی و ماندگاری یادگیری فردی ارائه شده است. این شیوهی یادگیری به عنوان یک روش یادگیری، بر اساس ساختار و عملکرد مغز انسان بنیان نهاده شده است. برعکس شیوه های سنتی، یادگیری مبتنی بر مغز بر یادگیری معنادار به جای محفوظات، تأکید می نماید. به عبارتی دیگر، مغز به آسانی نمی تواند چیزهایی را که منطقی یا معنادار نیستند، یاد بگیرد (توفکسی و دمیرل[۱]، ۲۰۰۹: ۱۷۸۲).
یادگیری مبتنی بر مغز، شیوهای از تفکر دربارهی فرایند یادگیری است. این شیوه مجموعه ای از اصول، پایه های دانشی و مهارت هایی است که از طریق آنها ما بهتر می توانیم در رابطه با فرایند یادگیری، تصمیم بگیریم. هدف مطالعات پژوهشی مغز محور، شامل آموزش بر اساس تفاوت های فردی، تنوع بخشی به راهبردهای تدریس، و به حداکثر رساندن فرایند یادگیری طبیعی مغز است (دومان[۲]، ۲۰۱۰، ص ۲۰۷۸). بر اساس این نظریه تا زمانی که که مغز از انجام فرایندهای طبیعی خود ممنوع نیست، یادگیری رخ خواهد داد (راماکریشنان و آناکودی[۳]، ۲۰۱۳: ۲۳۶).
در تبیین و ساده سازی فهم روش یادگیری مبتنی بر مغز، جنسن[۴] (۲۰۰۸) معتقد است که این شیوه ی آموزشی بر اساس سه واژه به خوبی قابل درک است: تعامل[۵]،
راهبردها[۶]، و اصول[۷]. یادگیری مبتنی بر مغز تعامل راهبردهای مبتنی بر اصولی است که بر اساس مغز انسان پدید آمده اند. این شیوه از آموزش، به معنای یادگیری مطابق با روشی است که مغز به طور طبیعی برای یادگیری طراحی گردیده است (جنسن، ۲۰۰۸: ۴). مغز انسان یک عضو استثنایی است که در آن رمز و رازهای بیشماری نهفته است و دارای ویژگی های مختلفی است که در هر لحظه از زمان باید مورد بررسی قرار گیرد. لذا در حالی که مغز میزبان هر نوع یادگیری است، این پرسش هیچ وقت نباید نادیده گرفته شود که بر اساس ساختار مغز، بهترین راه یادگیری چیست (اینسی و ارتن[۸]، ۲۰۱۰: ۱).
بر اساس آن چه گفته شد این پژوهش در تلاش است تا با به کارگیری شیوه ای نوین از یادگیری مبتنی بر مغز در آموزش و یادگیری درس علوم، تأثیر آن را بر یادگیری و یادداری دانش آموزان در قیاس با روش های معمول و مرسوم موجود در مدارس، مورد بررسی قرار دهد.بایگانیهای داغ ترین ها - سایت دانلود پایان نامه
۱۳۸۱). حال آنکه بیشتر پژوهشهای انجام شده در زمینه پیشرفت تحصیلی درس علوم، بر این نکته تأکید می کنند که مهمترین عامل در پیشرفت تحصیلی دانش آموزان، روش تدریس یا شیوهی آموزش معلّم در کلاس درس است (قنبری پورطالمی، ۱۳۷۹).
بهینه سازی روش های تدریس در آموزش علوم نیازمند بررسی تجربی آن ها در پژوهش های میدانی است. از جمله ی شیوه های آموزشی که در دهه های اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است، آموزش مبتنی بر مغز است. که بر اساس مطالعات صورت گرفته در حوزه ی عصب شناختی و روان شناختی آموزشی ایجاد گردیده است. دانش در مورد عملکرد مغز و اثرات آن بر یادگیری، از چنان پتانسیلی برخوردار است که می توان آن را انقلابی در آموزش و یادگیری قلمداد کرد. پژوهش های مغز در بردارنده ی دانش جدیدی درباره ی راه های بسیاری است که انسان یاد می گیرد (کاپادیا[۹]، ۲۰۱۳: ۹۸). در این زمینه پژوهشگر آموزشی اریک جنسن[۱۰] (۲۰۰۸)، معتقد است که یک هم افزایی بین علوم زیست شناسی، عصب شناسی، روان شناسی شناختی و علوم آموزشی است که آموزش را در عمل مؤثر می سازد. این اطلاعات بیانگر آن است که معلمان می توانند مؤثرتر شوند اگر آنها در دانش و پژوهشی که رایج و قابل اعتماد است، سرمایه گذاری نمایند و با این فرض که معلمان درک بهتری از چگونگی یادگیری مغز داشته باشند، می توانند آموزش را به یک فرایند باارزش و مؤثر تبدیل نمایند (به نقل از کیدینگر[۱۱]، ۲۰۱۱: ۸).۱.Inci & Erten